محل تبلیغات شما

Best In The World



مردی با چهره ی زرد


نویسنده : آنتونی هوروویتس

من می خواهم به شما بگویم این چطور اتفاق افتاد.

اما آسان نیست. حالا از همه ی اینها مدتها می گذرد و حتی با آنکه اغلب درباره اش فکر می کنم، هنوز چیزهایی وجود دارند که نمی فهمم. شاید هرگز نفهمم. چرا اصلا توی ماشین رفتم؟ آنچه درباره اش حرف می زنم یکی از آن اتاقکهای عکس فوری است. روی سکوی شماره یک ایستگاه یورک بود چهار عکس با 2/05 پوند. اگر بخواهید بروید و آنرا ببینید احتمالا باید هنوز آنجا باشد. من هرگز به آن جا بر نگشتم بنابراین نمی توانم مطمئن باشم






۱. ما جزئى از طبیعت هستیم نه رئیس آن

۲. ما هیچگاه گیاهى را با ریشه از خاك نمى كنیم

۳. ما موقع ساختن خانه، خاك را زیاد جابه جا نمى كنیم

۴. ما در فصل بهار،آرام روى زمین قدم بر مى داریم چون مادر طبیعت باردار است

۵. ما هرگز به درختان آسیب نمى رسانیم ما فقط درختان پیر و خشك را قطع مى كنیم و قبل از قطع كردن براى آرامش روحش دعا مى كنیم

۶. حتى حیواناتى كه براى مایحتاج غذایى در حد نیاز از آنها استفاده مى كنیم را نیز با اجازه و دعا براى آرامش روحش او را از چرخه ى هستى جدا میكنیم

۷. به اندازه ى مصرفمان درخت مى بریم و گوشت تهیه مى كنیم

۸. هرگز هیزم ها را اسراف نمى كنیم

۹. اگر حتى یك درخت جوان و سرسبز را قطع كنیم ، همه ى درختان دیگر جنگل، اشك مى ریزند
واشک آنها در دل ما نفوذ می کند و وجودمان را مجروح می کند و قلبمان آرام آرام تاریک می شود

۱۰. خاک مادر ما و آسمان پدر ماست

۱۱. باران عاشقانه ترین سرود هستی است

۱۲. طبیعت روح دارد و مهربانی را میفهمد 


*مـــــرغ آمــــیــــن*




گویند : مرغیست به نام آمـیــن » !
مرغی آسمانی ؛
در بلندترین نقطهٔ آسمان ،
آنجا که بخدا نزدیکتر است می پَـرَد !
و سخن می گوید !
او شنوا ترین موجود ِ جهان ِ هستی است !
هر چیز را که می شنود ،
دوبـاره ،
بنام فرد ِ گوینده ،
آنرا تکرار می کند ! و آمین می گوید !
این است که همهٔ آیین ها می گویند ؛
مراقب کلامت باش !
این است که می گویند ؛
تنها صداست که می ماند ! .
این است که می گویند ؛
دیگران را دعا کنید !
این است که اگر ؛
دیگرانی را نفرین کنیم ؛
روزی خود ِ ما !
دچار آن خواهیم بود !
مرغ آمین ؛
هر آنچه که بگوئـیـــم را ،
با اسم خود ِ ما ، جمع می کند !
و به خداوند اعلام می کند !
آنگاه در انتهای جمله ؛
آمـیــــــــن می گـــویـــد !!!
پس همیشه برای همه خیر و خوبی بخواهیم.
برایتان بهترینها رو آرزو دارم


بیست و چهار سال پیش، یك روز اردیبهشتى پاك، ساعت یك و نیم ظهر، كاسه ى پونه هاى ساییده از دست زنم افتاد و كاسه شكست و پونه ها پخش شد و از تكه هاى كاسه ى صد تكه شده، یك تكه اش سر خورد رفت زیر كابینت و بعد زنم افتاد زمین و به صورت خورد به سرامیك هاى كف آشپزخانه و براى همیشه به همان یك تكه از كاسه كه زیر كابینت رفته بود، خیره شد.
ما بچه نداشتیم و زنم كه مرد، تنهایی را ترجیح دادم، تا نیم ساعت پیش كه از اداره برگشتم خانه و نمى دانم چه خبطى بود كه زنگ خانه ام را زدم، در حالى كه هم كلید داشتم و هم در خانه كسى نبود. مادرم مرده بود و بچه نداشتم و پدرم قبل از مادرم از دنیا رفته بود و یك خواهر داشتم، فقط، كه او هم ایران نبود.
یك لحظه یاد زنم افتادم و غمگین، كلید را به قفل انداختم كه از پشت آیفون صدایى نه گفت:
- بله؟
فكر كردم زنگ خانه همسایه ها را زده ام. دستپاچه گفتم:
- ببخشید اشتباه زنگ زدم
صداى نه، گفت:
- احمد تویى؟
ترس نبود، نگرانى بود. چه كسى توى خانه ام بود؟ خواهرم؟ او كه كلید نداشت؟ بیست و چهار سال از مرگ همسرم گذشته بود و شب هاى زیادى و روزهاى زیادى، زیر لحاف، توى مترو، صداش در گوشم مى پیچید كه مى گفت: سلام احمد. چایى مى خورى؟ بریم بیرون؟ حالم بده، قلبم درد مى كنه و . صدا، صداى زنم نبود. من لحن و رنگ صداى او را، حتى اگر بعد از بیست و چهار سال، ناگهان در شلوغى یك بازار صدایم مى كرد، مى شناختم. 
جواب ندادم. قفل را باز كردم و بالا رفتم. پشت در خانه كمى درنگ كردم و بعد در را باز كردم. توى راهرو كسى نبود. صداى تیك تیك ساعت مى آمد. در پذیرایی هم كسى نبود. اما در آشپزخانه، خودش بود؛ زنم. پشت میز نشسته بود، م، و پدرم. غذا درست كرده بود. ماست و پونه درست كرده بود. گریان گفتم:
- مهناز، مهناز، مامان، بابا
همه شان خندیدند، به گریه ى من، و گفتند؛
- گریه نكن، بیا غذا بخور
بغلشان كردم. پشت میز نشستم. زنم گفت:
- مى بینى احمد؟ بالاخره ماست و پونه درست كردم
قاشق برداشتم در ماست فرو كردم اما ناگهان كاسه سر خورد و افتاد و شكست. بعد هم خودم افتادم. الان به تكه ى شكسته ى كاسه ى ماست نگاه مى كنم كه زیر میز افتاده، كنار پاى قشنگ مهناز. دلم مى خواهد خودم را بكشم سمت پاهاى مهناز، انگشت هاى قشنگش را ببوسم، اما خیلى خسته ام. چشم هام را نمى توانم باز نگه دارم.


علیرضا روشن



هرچند ( k ) هم که فالوئر داشته باشید و درگیرِ گروه و کانالِ تلگرام باشید، باز هم دلخوشی تان صدایِ مادرتان هست که برایتان زنگ میزند و بانگرانی میپرسد "ناهار خوردی؟" 
و شما شروع به تعریفِ همه یِ اتفاقاتِ امروزتان میکنید و با آرامش گوش میدهد و دوباره دلش پیشِ غذایِ تو میرود و میگوید" اگه غذاشون خوب نیست، نخور مادر بیا خونه ناهار بخور" 
هرچقدر هم که با دوست و رفیقتان به سینما بروید و با فلان فیلم قاه قاه بخندید دلتان قنج میرود برایِ خاطراتِ کهنه یِ پدرت همراه با یک استکان چایِ کمرنگ و مویزی که پدر به خاطرِ دیابتش جایگزینِ قند کرده است، هرچقدر هم که رفیقِ صمیمی ای داشته باشید که حرف هایتان را به او بگوئید باز هم دلتان یک
اتاقِ مشترک یا برادرتان را میخواهد که باهم از شیطنت هایِ کودکی حرف بزنید و سرِ شکستگیِ پایتان به خاطرِ دعوا با پسرِ همسایه ی قدیمی تان بخندید.
میدانید که چه میگویم؟ از خانواده حرف میزنم‌.
همان جمعی که همه جوره یِ شما را دیده اند، با شما خندیدند و گریه کردند، با تشویقتان پله شدند برایِ پیشرفتتان
جمعی که هروقت تنها شدید دلتان قرصِ همدیگراست، اولین و آخرین گزینه تان در همه ی شرایط‌‌
لطفا کمتر به خاطرِ چت کردن با یک غریبه که هم من آخرش را میدانم و هم شما، تنهایی نشستن در یک اتاق را ترجیح دهید،
پدرتان شقیقه اش سفید شد، مادرتان دست هایش چروک. برادر و خواهرتان درگیرِ دغدغه هایِ سنِ خودشان شده اند
کاش روزی یک ساعت وقت بگذاریم برایِ هم. وقتی که پدر، مادر،خواهر، برادرمان در اوجِ نیازِ هم صحبتی آمدند کنارمان نشستند و ما را تنها همدمشان پیدا کردند،
برایِ همان غریبه خود را کج نکنیم که صفحه یِ گوشی مان را نبینند و یک چشممان به گوشی باشد و یک چشممان به او که مرتبا میپرسند
"گوشِت با منه؟"


سحر رستگار




از زبان یک خانم:
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺶ، ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺷﯿﮑﯽ، ﺳﺲ ﺳﺎﻻﺩ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﻢ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﮔﻔﺘﻢ:
" ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ و خندیدم "!
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﻼﻗﺖ،ﻧﻤﯽﺗﻮﻧﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺷﻮﻫﺮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ!!!
ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻏﺶ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ.ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﻓﮑﺮ!
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺴﯽ ﺧﺎﻧﻢ، ﺗﻮﯼ ﺩﻭﺭﻩﯼِ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻋﺎﯼِ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ،ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﯽﺩﻫﺪ، ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ!
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯﯼ،ﻓﻮﻕ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ،ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﻮﺗﺎﮐﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﺷﻨﯿﺪﻡ!
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ "ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺳﯿﻤﯿﻦ" ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺳﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩﯼِ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺴﻠﻂ ﺍﺳﺖ!!!
ﺍﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗﺘﻮﯼِ ﻫﺎﺷﻮﺭﯼ ﺍﺑﺮﻭﯾﺶ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﺩ، ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﻫﻤﺴﺮ "ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﯽ" ﻧﯿﺴﺖ،
ﻋﺎﺑﺮﺑﺎﻧﮏ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺩﺭﺁﻭﺭﻧﺪﻩ ﯼ ﭼﺸﻢ ﺑﻘﯿﻪ ﻧﯿﺴﺖ، 
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﺩﻥ ﺭﮊ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﯿﺴﺖ،
ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭ ﺍﺯ " ﺳﺎﻋﺖ ۸ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺎﺵ ِ " ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ!!!
ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﺳﺘﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﯽ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﺩﻡ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ! 
ﭘﺲ ﺑﺤﺚ ﻧﮑﺮﺩﻡ!
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻃﺮﺯ ﺗﻔﮑﺮﺵ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ!
ﻓﻘﻂ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻨﻢ.
ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ!
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﻣﻦ "ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﻢ" ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪﯼِ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﮐﻔﺶ ﻭ ﺧﺎﺭﺍﻧﺪﻥ ﮐﻒِ ﭘﺎ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﮐﺜﺮ ﺟﻤﻊﻫﺎﯼ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ،
ﻣﺘﺎﻫﻞﻫﺎ ﯾﺎ ﭘﺰ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﯾﺎ ﻣﯽﻧﺎﻟﻨﺪ، ﻣﺠﺮﺩﻫﺎ ﯾﺎ ﺍﺳﺘﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﺎ ﺑﻐﺾ ﮐﺎﺕ ﮐﺮﺩﻥ!
ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻻﯾﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﻃﻼﻕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺁﺩﻡﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﯾﺶِ
"ﻣﻦ ﭼﻘﺪ ﺑﺎﮐﻼﺳﻢ" ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ!
ﺩﺭﻭﻥ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺗﺮﺳﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ".
ﺗﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﮔِـﻦ،
ﮐﻔﺶ ﭘﺎﺷﻨﻪ ﺑﻠﻨﺪ،
ﺍﺳﭙﺮﯼ ﭘﺮﭘﺸﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩﯼِ ﻣﻮ،
ﺭﮊﯾﻢﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ .
ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ.
ﻣﺎ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﻭﺳﺘﯽ،
ﻧﺎﻣﺰﺩﯼ،
ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ،
ﺩِﻣـﻮﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﯿﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ،
ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﻓﻼﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﮔﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ،
ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻣﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ،
ﻧﻤﯽﮔﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﻫﻤﻪﯼِ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻮﺩ،
ﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻢ!!!
ﻣﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﯿﮏ ﺑﺎﺷﯿﻢ،
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﭘﺰ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﯿﻢ، ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﭼﺸﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ ﺑﺎﺑﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥﻫﺎﯾﻤﺎﻥ،
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﺎﻧﯿﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ، ﯾﮏ ﭘﻮﻝ ﺳﯿﺎﻩ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺍﺭﺯﺩ!!!!

یه نفر میگفت که چرا ن ایرانی به خودشون نمیرسند
ایا انها راه را به اشتباه نرفته اند ؟ ایا مفهوم واقعى زیبایى رو درست درك كرده اند؟
شاید باید به انها متذكر شد كه به خود رسیدن به معنى هر ماه عوض كردن رنگ مو و كاشتن مژه و ناخن و اكستنشن نیست. به معنى تزریق ژل و بوتاكس و تاتو و كاشت گونه نیست اینها نه تنها موجب زیبایى نمیشوند چه بسا مصداق بارز نازیبایى هستند.

به خود رسیدن یعنى ورزش كردن ، نوشیدن اب ، تغذیه صحیح .یعنى بعد از چهل سالگى و بعد از زایمان مراقب هیكلت باشى و لباس شیك و مد روز بپوشى. یعنى كتاب بخوانى ،موزیك گوش كنى ،فیلم ببینى و مسافرت برى .یعنى با بچه هات كارتون ببینى و سربه سرشون بذارى ،یعنى با شوهرت زیر باران قدم بزنى حرف بزنى و از ته دل بخندى. مراقب سلامت پوست ، مو و دندانت باشى و همیشه اراسته و شكیل به نظر برسى.
به خود رسیدن یعنى ارزش دادن به خود یعنى وقت صرف كردن براى خود .یعنى بالا بردن اطلاعات یعنى بالا بردن اعتماد به نفس.

چرا اینقدر مفهوم زیبایى در ایران تغییر كرده ؟
ماهرانه زندگی کن.
قدرتمند و پر انرژی.
خودت را برای تغییر و تبدیل به هرآنچه بهترین تو میباشد آماده کن.



عکسِ پروفایل چیز جالبی ست

نشسته ای و با یک نفر داری چت میکنی و هر از چند گاهی عکس پروفایلش را میبینی که خب دارم با چه قیافه ای حرف میزنم؟!

چیز جالبی ست چون طرف آن ورِ خط معلوم نیست با چه وضع ظاهری نشسته و چه مدلی ست.
ژولیده یا مرتب فرقی ندارد چون تو داری عکس پروفایلش را میبینی که خب در اکثر موارد خوشگل و خوش تیپ هستند!

اینکه بعضی ها دماغ عمل میکنند قابل درک است.من خودم یک دوست داشتم که در مسابقاتِ دو و میدانی اول شد.
حالا چه ربطی به دماغ دارد؟ خب دماغش دو قدم از نفری کناری اش جلوتر زده بود. خب این دوستِ من باید عمل میکرد خدایی. اما بعضی ها این روزها عمل زیبایی که نه عمل زِشتایی میکنند و عکس پروفایل پُر رونقی دارند و وقتی به عکس پروفایلشان مراجعه میکنی کمِ کم 148 تا عکس گذاشتند که خدایی نکرده ژستی از قلم نیفتد!

به اینستاگرامشان هم اگر سری بزنی در پست ها عکسِ یک لب را میبینی که یک آدم از آن آویزان است و زیرش نوشته "من یک جوجو هستم" و حدودِ 17893642 لایک خورده و 100000 تا کامنت.

که حالا کاری به آن همه کامنت ندارم که گفته اند تو جوجو نیستی طاووسی.آن مردک را برایم پیدا کنید که گفته "هنرمند جان"!
حیف اینجا خانواده رد میشود وگرنه جوابت را میدادم مردکِ بوق!

حالا بدبخت هنرمند دو ساعت تولید معنا میکند سه تا کامنت میگذراند که یکی اشتباهی دستش خورده آن یکی تبلیغ رژ لب کرده و نفر سوم نبشته بد نبود!

بماند که یکی از بچه های دانشگاه عاشقِ دختری در کلاس تاریخ شده بود و با دخترِ دیگری در کلاس ادبیات مزدوج شد!
گفتم چطور شد برادر؟
گفت قیافه شان که مو نمیزد فقط صدای این بم تر بود؛منم بم دوست داشتم.تازه پنج نفرِ دیگر هم با همان چهره و صدای متفاوت نشانم داد.اوه اوه دارم به این فکر میکنم کِی بشود صدا را هم عمل کنند آن وقت مردها باید به زن هایشان عزیزم یابِ دیجیتالی نصب کنند!

اما به نظر من دلیل اینکه در مصرف لوازم آرایش و عمل زیبایی جزو کشورهای اول در جهان هستیم این است که مردهای مثلا آریایی بیش از هر مردی در جهان به این چهره ای که قرار است چند ماهِ دیگر عادی شود توجه ویژه ای دارند!
راجع به هیکل و اندام هم بگذار نگویم!

اصلا اخلاق و رفتار کیلویی چند است؟!
هر چقدر لوازم آرایش اش مرغوب تر و خودآرایی اش بهتر دلنشین تر!

ای بابا قرار نبود کار به اینجا بکشیدداشتم از پروفایل میگفتم .
بیخیال . مهم این است که دست اجنبی کوتاست از خاک!



علی سلطانی

آخرین جستجو ها

revergater Patricia's game granelcilu Glenn's info چـرکنـویـــس .. ▌│█║▌║▌║ כارڪ đαяκسایـــכ šıđe ║▌║▌║█│▌ dehygulsump طزنجســــــــــــرا موضوع آزاد راز بی کسان-محمدباقر انصاری